javahermarket

خروج ممنوع

ادبیات-شعر-داستان-خاطرات-زبان(انگلیسی و فرانسه)

لحظه دیدار نزدیک است

باز من دیوانه ام، مستم

باز می لرزد،

دلم، دستم

باز گویی در جهان دیگری هستم

های! نخراشی به غفلت گونه ام را،

تیغ
های، نپریشی صفای زلفکم را،

دست
و آبرویم را نریزی،

دل

ای نخورده مست

لحظه ی دیدار نزدیک است

 

 

 

"مهدی اخوان ثالث"

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 9 ارديبهشت 1390برچسب:اخوان ثالث,لحظه دیدار,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

در سال جدید به علت مشغله زیاد،نوشتن حکایتهای گلستان به تعویق افتاد .ولی درآستانه روز بزرگداشت سعدی،نوشتن حکایتهارو از سر میگیریم.

حکایت ششم : ازباب درضعف و پیری

 

 

جوانی چست لطیف خندان شیرین زبان در حلقه عشرت ما بود که در دلش از هیچ نوعی غم نیامدی و لب از خنده فراهم. روزگاری برآمد که اتفاق ملاقات نیوفتاد، بعد از آن دیدمش زن خواسته و فرزندان خاسته و بیخ نشاطش بریده و گل هوس پژمرده. پرسیدمش چه گونه‌ای و چه حالتست؟ گفت تا کودکان بیاوردم دگر کودکی نکردم.

چون پیر شدى ز کودکى دست بدار       بازى و ظرافت به جوانان بگذار

طرب نوجوان ز پیر مجوی                     که دگر ناید آب رفته به جوی

دور جوانی به شد از دست من              آه و دریغ آن زمن دل فروز

پیر زنی موی سیه کرده بود                  گفتمش ای مامک دیرینه روز

موى به تلبیس سیه کرده گیر            راست نخواهد شدن این پشت کوژ

حکایتهای پیشین در ادامه مطلب...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

پیامبر ادب فارسی


سعدی

پیراهن برگ بر درختان         چون جامه عید نیکبختان

اول اردیبهشت ماه جلالی         بلبل گوینده بر منابر قضبان

        برگل سرخ ار نم اوفتاده لآلی                 همچو عرق بر عذار شاهد غضبان

 

روز اول اردیبهشت روزی است که سعدی نوشتن گلستان را شروع کرد و به همین مناسبت این روز،روز بزرگداشت سعدی نام گرفته است.

این روز بر دوستداران شعر و ادب فارسی ،گرامی باد.

 

به چکار آیدت ز گل طبقی         از گلستان من ببر ورقی

گل همین پنج روز و شش باشد          واین گلستان همیسه خوش باشد

 

منتظر مطالب بعدی ،از مراسم این روز باشید...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 29 فروردين 1385برچسب:بزرگداشت سعدی,اول اردیبهشت, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀


عجب صبری خدا دارد !  

اگر من جای او بودم

که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان

جهان را با همه زیبایی و زشتی

 به روی یکدگر ویرانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !  

اگر من جای او بودم

که می دیدم یکی عریان و لرزان

دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین

زمین و آسمان را واژگون مستانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد!

اگر من جای او بودم

که در همسایه ی صدها گرسنه ، چند بزمی

گرم عیش و نوش می دیدم  

نخستین نعره ی مستانه را

خاموش آن دم بر لب پیمانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

نه طاعت می پذیرفتم

نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده

 پاره پاره در کف زاهد نمایان

 سبحه ی صد دانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

برای خاطر تنها یکی مجنون صحراگرد بی سامان

هزاران لیلی ناز آفرین را

کو به کو آواره و دیوانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان

سراپای وجود بی وفا معشوق را

پروانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

که می دیدم مشوش عارف عامی

ز برق فتنه ی این علم آدم سوز مردم کش

به جز اندیشه ی عشق و وفا

معدوم هر فکری در این دنیای پر افسانه می کردم.

 

عجب صبری خدا دارد !

اگر من جای او بودم

به عرش کبریایی ، باهمه صبر خدایی  

تا که می دیدم عزیزی  نا بجا

ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد

گردش این چرخ را وارونه بی صبرانه می کردم.  

 

عجب صبری خدا دارد !

چرا من جای او باشم

همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و

تاب تماشای تمام زشت کاری های این مخلوق را دارد

و گرنه من به جای او چو بودم  

یک نفس کی عادلانه

سازشی با جاهل و فرزانه می کردم !

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد !

عجب صبری خدا دارد.....!

    "معینی کرمانشاهی

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 27 فروردين 1390برچسب:صبرخدا,معینی کرمانشاهی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تقدیم به داداش فهام


اگر  ماه بودم ، به هر جا که بودم ،

سراغ تو را از خدا می گرفتم .

و گر سنگ بودم ، به هر جا که بودی ،

سر رهگذار تو جا می گرفتم .

اگر ماه بودی –  به صد ناز –  شاید

شبی بر لب بام من می نشستی

وگر سنگ بودی ، به هر جا که بودم

مرا می شکستی ، مرا می شکستی !

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 24 فروردين 1390برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

منظومه زیبای  آبی،خاکستری،سیاه از حمید مصدق ،تقدیم به احسان

 

 

من قامت بلند تو را در قصيده اي

با نقش قلب تو، تصوير مي كنم

*********

در شبان غم تنهايي خويش،

عابد چشم سخنگوي توام .

من در اين تاريكي،

من در اين تيره شب جانفرسا،

زائر ظلمت گيسوي توام .

 

شكن گيسوي تو،

موج درياي خيال .

كاش با زورق انديشه شبي،

از شط گيسوي مواج تو، من

بوسه زن بر سر هر موج گذر مي كردم .

كاش بر اين شط مواج سياه،

همه عمر سفر مي كردم .

*****

...

واي، باران؛

باران؛

شيشه پنجره را باران شست .

از دل من اما،

- چه كسي نقش تو را خواهد شست ؟

 

آسمان سربي رنگ،

من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ .

مي پرد مرغ نگاهم تا دور،

واي، باران،

باران،

پر مرغان نگاهم را شست .

*****

خواب روياي فراموشيهاست !

خواب را دريابم،

كه در آن دولت خاموشيهاست .

من شكوفايي گلهاي اميدم را در روياها مي بينم،

 

و ندايي كه به من ميگويد :

« گر چه شب تاريك است

« دل قوي دار،

سحر نزديك است

.

.

.

ادامه مطلب رو از دست ندید

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 21 فروردين 1390برچسب:حمید مصدق,شعر,ادبیات,باران,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 


از همان روزی که دست حضرت قابیل

گشت آلوده به خون حضرت هابیل

از همان روزی که فرزندان آدم

زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید

آدمیت مرد

گرچه آدم زنده بود

از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند

از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند

آدمیت مرده بود

بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب

گشت و گشت

قرنها از مرگ آدم هم گذشت

ای دریغ

آدمیت برنگشت

قرن ما

روزگار مرگ انسانیت است

سینه دنیا ز خوبی ها تهی است

صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرن موسی چمبه هاست

روزگار مرگ انسانیت است

من که از پژمردن یک شاخه گل

از نگاه ساکت یک کودک بیمار

از فغان یک قناری در قفس

از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

وای جنگل را بیابان میکنند

دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا

آنچه این نامردان با جان انسان میکنند

صحبت از پژمردن یک برگ نیست

فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میان مردمی با این مصیبت ها صبور

صحبت از مرگ محبت مرگ عشق

گفتگو از مرگ انسانیت است


  فریدون مشیری

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 12 فروردين 1385برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اینم یه شعرفرانسوی دیگه که درواقع یه آهنگه!

با تشکر از احسان

  

Adieu Mon Pays
بدرود سرزمین من

 Adieu Mon Pays
بدرود سرزمین من

J'ai quitté mon pays
سرزمینم را ترک گفتم
J'ai quitté ma maison
خانه ام را ترک گفتم
Ma vie, ma triste vie
زندگی، زندگی غمگین  من
Se traîne sans raison
بی دلیل مرا در بر گرفت
J'ai quitté mon soleil
را ترک گفتم آفتابم
J'ai quitté ma mer bleue
بحر آبی ام را ترک گفتم
Leurs souvenirs se réveillent
خاطرات آنها زنذه می شود
Bien après mon adieu
درست بعد از وداع من
Soleil! Soleil de mon pays perdu
آفتاب! آفتاب سرزمین گمشدۀ من
Des villes blanches que j'aimais
شهرهای سپیدی که دوست میداشتم
Des filles que j'ai jadis connues
دخترانی که پیشترها می شناختم
J'ai quitté une amie
دوستی را ترک گفتم
Je vois encore ses yeux
بار دیگر چشمانش را می بینم
Ses yeux mouillés de pluie
که مرطوب از باران است
De la pluie de l'adieu
از باران بدرود
Je revois son sourire
باز لبخند او را می بینم
Si près de mon visage
بسیار نزدیک به چهرۀ خود
Il faisait resplendir
که می درخشید
Les soirs de mon village
در شبهای سرزمین من
Mais du bord du bateau
ولی  در عرشۀ کشتی ای
Qui m'éloignait du quai
که مرا از اسکله دور می کرد
Une chaîne dans l'eau
(چون) زنجیری در آب
A claqué comme un fouet
بر من تازیانه می زد
J'ai longtemps regardé
مدت درازی نگاه کردم
Ses yeux qui fuyaient
به چشمان گریزانش
La mer les a noyés
که بحر غرقشان می کرد
Dans le flot du regret
در سیلاب افسوس


Enrico Macias

 

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

یه شعرزیبای دیگه از سیمین بهبهانی
 
فعل مجهول

بچّه ها صبحتان به خير...سلام
درس امروز ، فعل مجهول است
فعل مجهول چيست می دانيد؟
نسبت فعل ما به مفعول است

در دهانم زبان چو آويزی
در تهيگاه حلق می لغزيد
صوت ناسازم آنچنان که مگرـ
شيشه بر روی سنگ می لغزيد

ساعتی داد آن سخن دادم
حقّ گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن ميان صدا کردم


ژاله! از درس من چه فهميدی؟
پاسخ من سکوت بود ، سکوت
ده جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟

خنده دختران و غرش من
ريخت بر فرق ژاله چون باران
ليک او بود غرق حيرت خويش
غافل از اوستاد و از ياران

خشمگين،انتقامجو،گفتم
بچّه ها! گوش ژاله سنگين است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله ياسين است



باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پيگير می رسيد به گوش
زير آتشفشان ديدهء من
ژاله آرام بود و سرد و خموش


رفته تا عمق چشم حيرانم
آن دو ميخ نگاه خيرهء او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تيرهء او


آنچه در آن نگاه می خواندم
قصّهء غصّه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدايی که سخت لرزان بود



"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سيلی کوفت
مادرم را ز خانه بيرون کرد


شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شيرخوار من ناليد
سوخت از تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من ناليد



از غم آن دو تن،دو ديدهء من
اين يکی اشک بود و آن دگرخون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود


گفت و ناليد و آنچه باقی ماند
هق هق گريه بود و نالهء او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهرهء همچو برگ لالهء او


نالهء من به ناله اش آميخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّهء غم توست
تو بگو،من چرا سخن گفتم؟


"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حريق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد


 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:فعل مجهول, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

جای پای رهروی پیداست
کیست این گم کرده ره ؟زاین راه ناپیدا چه می پوید؟
مگر او زین سفر ، زین ره چه می جوید ؟
از این صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست ؟
به شهری کاندر آغوش سپید مهر
به باران سحرگاهیی خدایش دست و رو شسته است.
به شهری کز همان لحظه ی ازل
بر دامن مهتاب عشق آرام بغنوده است.
به شهری کش پلید افسانه گیتی
سر انگشت خیال از چهره ی زیباش بزدوده است.
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
به شهری بر کناره ی پاک هستی ،
به شهری کش به باران سحرگاهی
خدایش دست و شسته است.
به شهری کش پلیدی های انسان این پلید افسانه ی هستی
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان
کسی را آشنایی نیست.
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست.
نمی بینی که آن جا
کنار تک درختی خشک
ز ره مانده غریبی ره نوردی بی نوا مرده است؟
و در چشمان پاکش ، در نگاه گنگ و حیرانش ،
هزازان غنچه امید پژمرده است؟
نمی بینی که از حسرت "کمند صید بهرامیش افکنده است "

و با دستی که در دست اجل بوده است ،
بر آن تک درخت خشک
حدیث سرنوشت هر که این ره را رود ، کنده است:
که : « من پیمودم این صحرا ، نه بهرام است و نه گورش »
کجا ای ره نورد راه گم کرده ؟
بیا برگرد !
در این صحرا به جز مرگ و به جز حِرمان ،
کسی را آشنایی نیست.
ازین صحرا مگر راهی به شهر آرزویی هست؟
بیا برگرد آخر ، ای غریب راه !
کز این جا ره به جایی نیست.
«دکتر علی شریعتی » 
 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 1 اسفند 1389برچسب:ازاینجاره به جایی نیست,راه ناپیدا, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سیمین بهبهانی غزل زیبایی داره به نام "دیوانگی" که آقای ابراهیم صهبا در جواب این غزل،غزلی گفته و سیمین بهبهانی هم کم نیاورده و ادامه داده .اینطور که معلومه این مناظره شاعرهارو واداشته تا هرکدوم در این باره اظهارنظری کنن.

خودتون نتیجه رو مشاهده کنید!

دیوانگی

یارب مرا یاری بده، تا خوب آزارش کنم
هجرش دهم زجرش دهم، خوارش کنم زارش کنم
از بوسه های آتشین، وز خنده های دلنشین
صد شعله در جانش زنم، صد فتنه در کارش کنم
در پیش چشمش ساغری، گیرم ز دست دلبری
از رشک، آزارش دهم، وزغصه بیمارش کنم
بندی بپایش افکنم، گویم خداوندش منم
چون بنده در سودای زر، کالای بازارش کنم
گوید مَیفزا قهر خود، گویم بکاهم مهر خود
گوید که کمتر کن جفا، گویم که بسیارش کنم
هر شامگه در خانه یی، چابک تر از پروانه یی
رقصم بر ِ بیگانه یی، وز خویش بیزارش کنم
چون بینم آن شیدای من، فارغ شد از سودای من
منزل کنم در کوی او، باشد که دیدارش کنم
گیسوی خود افشان کنم، جادوی خود گریان کنم
با گونه گون سوگند ها، بار دگر یارش کنم
چون یار شد بار دگر، کوشم به آزار دگر
تا این دل دیوانه را، راضی ز آزارش کنم. 


جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی:

یارت شوم ، یارت شوم ، هر چند آزارم کنی
نازت کشم ، نازت کشم ، گر در جهان خوارم کنی
بر من پسندی گر منم ، دل را نسازم غرق غم
باشد شفا بخش دلم ، کز عشق بیمارم کنی
گر رانیم از کوی خود ، ور باز خوانی سوی خود
با قهر و مهرت خوشدلم کز عشق بیمارم کنی
من طایر پر بسته ام ، در کنج غم بنشسته ام
من گر قفس بشکسته ام ، تا خود گرفتارم کنی
من عاشق دلداده ام ، بهر بلا آماده ام
یار من دلداده شو ، تا با بلا یارم کنی
ما را چو کردی امتحان ، ناچار گردی مهربان
رحم آخر ای آرام جان ، بر این دل زارم کنی
گر حال دشنامم دهی ، روز دگر جانم دهی
کامم دهی ، کامم دهی ، الطاف بسیارم کنی 

 ادامه مناظره در ادامه مطلب.....

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 30 بهمن 1389برچسب:جواب ابراهیم صهبا به سیمین بهبهانی,دیوانگی,کلکل شاعران,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

شعر بسیار زیبای" دوباره می سازمت وطن!" 

از سیمین بهبهانی(این شعررو داریوش هم اجرا کرده که این متن کاملشه.)

سیمین بهبهانی

دوباره می سازمت وطن!
اگر چه با خشت جان خویش
ستون به سقف تو می زنم،
اگر چه با استخوان خویش
دوباره می بویم از تو گُل،
به میل نسل جوان تو
دوباره می شویم از تو خون،
به سیل اشک روان خویش
دوباره ، یک روز آشنا،
سیاهی از خانه میرود
به شعر خود رنگ می زنم،
ز آبی آسمان خویش
اگر چه صد ساله مرده ام،
به گور خود خواهم ایستاد
که بردَرَم قلب اهرمن،
ز نعره ی آنچنان خویش
کسی که « عظم رمیم» را
دوباره انشا کند به لطف
چو کوه می بخشدم شکوه ،
به عرصه ی امتحان خویش
اگر چه پیرم ولی هنوز،
مجال تعلیم اگر بُوَد،
جوانی آغاز می کنم
کنار نوباوگان خویش
حدیث حب الوطن ز شوق
بدان روش ساز می کنم
که جان شود هر کلام دل،
چو برگشایم دهان خویش
هنوز در سینه آتشی،
بجاست کز تاب شعله اش
گمان ندارم به کاهشی،
ز گرمی دمان خویش
دوباره می بخشی ام توان،
اگر چه شعرم به خون نشست
دوباره می سازمت به جان،
اگر چه بیش از توان خویش

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 29 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

با سلام خدمت همه دوستان عزیز بخصوص اونا که اهل و شاعری و مخصوصأمشاعره هستن.

من قصددارم یه مسابقه مشاعره راه بندازم.البته کاملأمشخصه که اینترنتیه.ولی دقیقأ نمیدونم چه نوع مشاعره ای باشه.آخه مشاعره انواع مختلف داره.مشاعره معمول که خواندن شعری با حرف آخر شعر قبله.یا اینکه یه مصرع شعر رو بگی و بقیه مصرع بعدی رو بگن ویا یه بیت شعر بهم ریخته بذاری و بقیه مرتب کنن و بگن مال کیه.

من اینجاازمشاعره موضوعی استفاده میکنم.از کلیه دوستان دعوت میکنم هر شعری(یک بیت ،یک غزل یا...) با موضوع "دوست"یا"دوستی" بلد هستن،بذارن.فقط شعر نو نباشه!

البته توجه داشته باشید که،"یار" با "دوست" فرق داره!!!!

راستی،سعی کنیدشعرهارو فارسی تایپ کنید.

خودم اول شروع میکنم:

درخت دوستی بنشان که کام دل ببار آرد        نهال دشمنی برکن که رنج بیشمار آرد

 برای اضافه کردن شعر،به قسمت نظرات بروید.

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 22 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

در این سرای بی کسی کسی به در نمی زند
به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
 

یکی زشب گرفتگان چراغ بر نمی کند
کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
 

 

نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار
دریغ کز شبی چنین سپیده سر نمی زند
 

دل خراب من دگر خراب تر نمی شود
که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
  

گذر گهی است پر ستم که اندرو به غیر غم
یکی صلای آشنا به رهگذر نمی زند

چه چشم پاسخ است از این دریچه های بسته ات  

برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند  

نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست
اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند

"ه.ا.سایه"

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 17 بهمن 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

این شعرسهراب هم تقدیم به همه اونایی که صدای فاصله هاروشنیدن

 چرا گرفته دلت مثل آنکه تنهایی
 چه قدر هم تنها
 خیال می کنم
 دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی
دچار یعنی..........
عاشق
و فکر کن که چه تنهاست
 اگر که ماهی کوچک دچار آبی دریای بیکران باشد

ماهی تنها

و چه فکر نازک غمناکی
و غم تبسم پوشیده نگاه
گیاه است
 و غم اشاره محوی به رد وحدت اشیاست
خوشا به حال گیاهان که عاشق نورند
و دست منبسط نور روی شانه آنهاست

نه وصل ممکن نیست
 همیشه فاصله ای هست
اگر چه منحنی آب بالش خوبی است
برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر
همیشه فاصله ای هست
دچار باید بود
 وگرنه زمزمه حیرت میان دو حرف
 حرام خواهد شد

 و عشق
سفر به روشنی اهتراز خلوت اشیاست
 و عشق
صدای فاصله هاست
صدای فاصله هایی که غرق ابهامند
نه
 صدای فاصله هایی که مثل نقره تمیزند
 و با شنیدن یک هیچ می شوند کدر

 همیشه عاشق تنهاست
 و دست عاشق در دست ترد ثانیه هاست
و او و ثانیه ها می روند آن طرف روز
و او و ثانیه ها روی نور می خوابند
 و او ؤ ثانیه ها بهترین کتاب جهان را
به آب می بخشند
 و خوب می دانند
 که هیچ ماهی هرگز
هزار و یک گره رودخانه را نگشود...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 15 بهمن 1389برچسب:عشق,سهراب سپهری,مسافر,عاشق, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , mftoch.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com