javahermarket

خروج ممنوع

ادبیات-شعر-داستان-خاطرات-زبان(انگلیسی و فرانسه)


   امید
شخصی را به جهنم می بردند.در راه بر می‌گشت و به عقب خیره می‌شد.ناگهان خدا فرمود: او را به بهشت ببرید. فرشتگان پرسیدند چرا؟پروردگار فرمود: اوچند بار به عقب نگاه کرد. او امید به بخشش داشت.

  عشق

امیری به شاهزادهگفت:من عاشق توام. شاهزاده گفت:زیباتر از من خواهرم است که در پشت سرتو ایستاده است.امیر برگشت و دید هیچکس نیست.شاهزاده گفت:عاشق نیستی !!!!عاشق به غیر نظر نمی کند


 زیبایی

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد وبه کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد ویاد حرف پدرش افتاد"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش هایقرمز رو برات می خرم"دخترک به کفش هانگاه کرد و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100نفر زخم بشه تا...و بعد شانه هایش رابالا انداخت و راه افتاد وگفت: نه... خدا نکنه...اصلآ کفش نمیخوام

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: سه شنبه 17 خرداد 1390برچسب:امید,عشق,زیبایی,داستان کوتاه,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , mftoch.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com