javahermarket

خروج ممنوع

ادبیات-شعر-داستان-خاطرات-زبان(انگلیسی و فرانسه)

 

 

من یه مادربزرگ خیلی باحال دارم که خیلی هم دوستش دارم و این مادر بزرگ من،ماجراهای جالبی داره که میخوام شما هم با چندتا از اونا آشنا شید.

 

مادربزرگ من ،تنها زندگی میکنه و به همین خاطر هم،من تابستونا که بیکاربودم،شبها میرفتم پیش اون میخوابیدم .

ازاونجایی که مادر بزرگ زود میخوابیدومن دیروقت ،مجبوربودم بشینم پای تلوزیون تا خواب افتخاربده و به چشم ما بیاد!.خونه مادربزرگم حیاط کوچیکی داره وصدا از خونه همسایه براحتی شنیده میشه و همینطور برعکس.

خب،این اطلاعات اولیه بود،بریم سر اصل مطلب!

مادربزرگ ،یه همسایه داشت به اسم سید احمد که دیوار به دیوار بودن (ومن صبحهاباصدای دلنشین زنگ ساعت ایشون،که بعداز 2 ساعت خاموش میشد بیدار میشدم!).من و مادربزرگم توی حیاط میخوابیدیم و من هم توی اتاقی که پنجرش باز بود ،تلوزیون نگاه میکردم.این بود که صدای تلوزیون ،مادربزرگ رو اذیت میکرد(ومن هم جوون و خام،اهمیتی نمیدادم!).جالب اینجاست که جناب سیداحمد و خانواده محترم هم توی حیاطشون میخوابیدن.(از کجا میدونم؟از صدای خروپف های شاهانه جناب سید احمد!).

ازاونجایی که مادربزرگ من انسان بزرگواریه،ونمیخواست مستقیمأ به من بگه که تلوزیونو خاموش کنم و بذارم توخونه خودش راحت بخوابه،از حس همسایه دوستی استفاده میکرد و 5 دقیقه ای یک بار میگفت:

دختر پاشو تلوزیونو خاموش کن ،سید احمد خوابه!

خلاصه،این ماجرا همه ساله اتفاق می افتاد و شده بود ضرب المثل ما که وقتی برای خواستن چیزی که به نفع خودمون بود از کس دیگه ای مایه میذاشتیم ،میگفتیم :سیداحمد خوابه!

تا اینکه...

سید احمد ماجرای ما،در یکی از روزهای آخر بهار،عمرشو داد به شما.

اولین چیزی که بعداز شنیدن خبر مرگ سید احمد خدابیامرز به ذهن من رسید،این بود که دیگه امسال از شر "سید احمد خوابه" های مامان بزرگ راحت شدیم!

ولی ...

مامان بزرگ من زرنگ تر و همسایه دوست تر از این حرفها بود.خلاصه تابستون که شد من دوباره پیش مامان بزرگ رفتم،یه خدابیامرزی نثار مرحوم سید احمد کردم وبا خیال راحت نشستم  پای تلوزیون ، که یهو مامان بزرگ گفت:

دختر پاشو تلوزیونو خاموش کن،زن سید احمد شوهرش تازه مرده، خوابه!

واین موقع بود که فهمیدم ،

به پایان آمد عمر سید احمد،حکایت همچنان باقیست...

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: سه شنبه 2 فروردين 1390برچسب:خاطرات من,, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

سال نو مبارک

k,v,c

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: یک شنبه 29 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

با عرض معذرت از کلیه دوستان بخاطر عدم بروزرسانی

دوهفته ای نبودم ،ولی منتظر مطالب جدید باشید

بخصوص طرفداران آهنگهای فرانسوی و کتابدوستان

برمیگردم ،حتمأ.....

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: جمعه 27 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تو مطلب قبلی گفتم که 15 اسفند رو فراموش نکنید،به این خاطر که روز درختکاری هست.

حالا میگم 15 اسفند رو فراموش نکنید بخاطر یه مطلب مهم دیگه!آخه تو این روز یه اتفاق خیلی خوب افتاده،

تو این روز خدا نعمتش رو بر اهل خانواده ما تمام کرد و هدیه ای به اونها عطا کرد که روز بروز بر رحمت و برکتش اضافه میشه.اول در خانه منشاء خیرو برکت بود،بعد از 7 سال در مدرسه و بعد هم دانشگاه هو خلاصه هرجایی که پا گذاشت!

البته چون آخرای سال بودو خدا مشغول خونه تکونی بود،چیزای خوبی  رو که درطول سال اضاف آورده بود،تو این هدیه قرار داد.یکی از اون چیزا، اعتماد بنفس بود که نیازی به توضیح نداره،کاملأ مشخصه! 

خوب دیگه،حتمأ همه فهمیدین اون هدیه چی بود،درسته،من بودم دیگه!

پس

15 اسفندرو فراموش نکنید،هم روز درختکاریه،هم تولد منه!

تولدم مبارک

بفرمایین اینم  کیک تولد،هدیه یادتون نره ها!

در ضمن از همه دوستانی که پیشاپیش بهم تبریک گفتن ممنونم،خصوصأ کتی جون که تو وبلاگش بهبم تبریک گفته!ولی تبریک خشک و خالی فایده ای نداره ها!اصل کاری فراموش نشه!

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

درختکاری

 

درخت، طلای سبز

من و تو با دست هایمان نهال کوچک را به خاک سرد اسفند می سپاریم و آفتاب، گرمای خویش را هدیه راه طولانی اش می کند و آب، با پاکی اش بدرقه شکفتن اش می شود. زمینِ سبز، دوست داشتنی و خیال انگیز است. چشم را نوازش می دهد و زبان را به تسبیح وا می دارد. ما با هم در روز درختکاری قرار سبز می گذاریم و همدیگر را به کاشت و حفظ این موجود زیبای خداوندی سفارش می کنیم. این قامت بلند و باشکوه، طلای سبزی است که زیستن، شکوفایی، حرکت و پویایی را به ما می فهماند. خداوند این موجود سبز و بابرکت را مایه عبرت، حکمت و قدرت خویش قرار داده است.

 

 

15 اسفند،روز درختکاری را فراموش نکنیم.

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 9 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

حکایت پنجم

از باب"درتأثیرتربیت"

سعدی

توانگر زاده اي را ديدم برسر گور پدر نشسته و با درويش بچه اي مناظره درپيوسته كه صندوق تربت ما سنگين است و كتابه رنگين و فرش رخام انداخته و خشت پيروزه درو به كار برده به گور پدر چه ماند خشتي دو فراهم آورد ه و مشتي در خاك بر آن پاشيده .

درویش پسر اين را بشنيد و گفت خاموش که فردا در قیامت،تا پدرت زير آن سنگهاي گران بر خود بجنبيده باشد پدر من به بهشت رسيده باشد .

خر كه كمتر نهند بر وي بار                                   بي شك آسوده تر كند رفتار


مرد درويش كه با رستم فاقه كشيد                      بدرمرگ همانا كه سبك بار آيد
وانكه در نعمت و آسايش و آساني زيست              مردنش زين همه شك نيست كه دشخوار آيد
به همه حال اسيري كه زبندي برهد                      بهتر از حال اميري كه گرفتار آيد 

...................

رخام:سنگ مرمر

فاقه:تنگدستی

حکایتهای قبل را در ادامه مطلب مشاهده کنید.

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: شنبه 7 اسفند 1389برچسب:گلستان سعدی,حکایات سعدی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

اینم یه شعرفرانسوی دیگه که درواقع یه آهنگه!

با تشکر از احسان

  

Adieu Mon Pays
بدرود سرزمین من

 Adieu Mon Pays
بدرود سرزمین من

J'ai quitté mon pays
سرزمینم را ترک گفتم
J'ai quitté ma maison
خانه ام را ترک گفتم
Ma vie, ma triste vie
زندگی، زندگی غمگین  من
Se traîne sans raison
بی دلیل مرا در بر گرفت
J'ai quitté mon soleil
را ترک گفتم آفتابم
J'ai quitté ma mer bleue
بحر آبی ام را ترک گفتم
Leurs souvenirs se réveillent
خاطرات آنها زنذه می شود
Bien après mon adieu
درست بعد از وداع من
Soleil! Soleil de mon pays perdu
آفتاب! آفتاب سرزمین گمشدۀ من
Des villes blanches que j'aimais
شهرهای سپیدی که دوست میداشتم
Des filles que j'ai jadis connues
دخترانی که پیشترها می شناختم
J'ai quitté une amie
دوستی را ترک گفتم
Je vois encore ses yeux
بار دیگر چشمانش را می بینم
Ses yeux mouillés de pluie
که مرطوب از باران است
De la pluie de l'adieu
از باران بدرود
Je revois son sourire
باز لبخند او را می بینم
Si près de mon visage
بسیار نزدیک به چهرۀ خود
Il faisait resplendir
که می درخشید
Les soirs de mon village
در شبهای سرزمین من
Mais du bord du bateau
ولی  در عرشۀ کشتی ای
Qui m'éloignait du quai
که مرا از اسکله دور می کرد
Une chaîne dans l'eau
(چون) زنجیری در آب
A claqué comme un fouet
بر من تازیانه می زد
J'ai longtemps regardé
مدت درازی نگاه کردم
Ses yeux qui fuyaient
به چشمان گریزانش
La mer les a noyés
که بحر غرقشان می کرد
Dans le flot du regret
در سیلاب افسوس


Enrico Macias

 

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

********

ادامه مطلب را ازدست ندهید....

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی

ادامه مطلب
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: چهار شنبه 4 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

ازقدیم گفتن:مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد!

جدیدش میشه:وبلاگ خون،وبلاگ نویس را بر سر ذوق آورد!

خیلی از اونایی که رو میارن به وبلاگ نویسی،واسه دل خودشون مینویسن،یجورایی یه دفتر خاطراته . البته بر خلاف دفترخاطراتای دیگه،تو هفت تا سوراخ قایمش نمیکنن که مبادا کسی فضولیش گل کنه و بخوندش!تازه خودشونو هم میکشن تا یکی بیاد یه نگاه هم که شده بندازه.به هرحال،چیزی که هست اینه که تواین دفتر خاطراتها(البته منظورم همه وبلاگانیست!)مطالبی پیدا میشه که ممکنه بدرد خیلی های دیگه بخوره(آخه آدمای همدرد زیادن!)

برای همینم نظرات خوانندگان تأثیرزیادی در بهتر شدن مطالب و حتی ظاهر وبلاگ داره.

از اونجایی که همه وبلاگنویس ها هم همدردن و من هم استثنا نیستم،ضمن تشکراز همه دوستانی که به وبلاگ من سر زدن و میزنن ،باید بگم شما که لطف کردین و اومدین،یکم دیگه هم لطف کنیدویه نظر بدید.البته بسیار لطف میکنید اگه نظرتون جزئی باشه نه کلی وانتقاد باشه نه تعریف!

لطفتون کم نشه،نظرم یادتون نره!

 

 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: سه شنبه 3 اسفند 1389برچسب:, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

 

یه شعرزیبای دیگه از سیمین بهبهانی
 
فعل مجهول

بچّه ها صبحتان به خير...سلام
درس امروز ، فعل مجهول است
فعل مجهول چيست می دانيد؟
نسبت فعل ما به مفعول است

در دهانم زبان چو آويزی
در تهيگاه حلق می لغزيد
صوت ناسازم آنچنان که مگرـ
شيشه بر روی سنگ می لغزيد

ساعتی داد آن سخن دادم
حقّ گفتار را ادا کردم
تا ز اعجاز خود شوم آگاه
ژاله را زآن ميان صدا کردم


ژاله! از درس من چه فهميدی؟
پاسخ من سکوت بود ، سکوت
ده جوابم بده کجا بودی؟
رفته بودی به عالم هپروت؟

خنده دختران و غرش من
ريخت بر فرق ژاله چون باران
ليک او بود غرق حيرت خويش
غافل از اوستاد و از ياران

خشمگين،انتقامجو،گفتم
بچّه ها! گوش ژاله سنگين است
دختری طعنه زد که:نه خانم
درس در گوش ژاله ياسين است



باز هم خنده ها و همهمه ها
تند و پيگير می رسيد به گوش
زير آتشفشان ديدهء من
ژاله آرام بود و سرد و خموش


رفته تا عمق چشم حيرانم
آن دو ميخ نگاه خيرهء او
موج زن در دو چشم بی گنهش
رازی از روزگار تيرهء او


آنچه در آن نگاه می خواندم
قصّهء غصّه بود و حرمان بود
ناله ای کرد و در سخن آمد
با صدايی که سخت لرزان بود



"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که دلم را ز درد پر خون کرد
خواهرم را به مشت و سيلی کوفت
مادرم را ز خانه بيرون کرد


شب دوش از گرسنگی تا صبح
خواهر شيرخوار من ناليد
سوخت از تاب تب برادر من
تا سحر در کنار من ناليد



از غم آن دو تن،دو ديدهء من
اين يکی اشک بود و آن دگرخون بود
مادرم را دگر نمی دانم
که کجا رفت و حال او چون بود


گفت و ناليد و آنچه باقی ماند
هق هق گريه بود و نالهء او
شسته می شد به قطره های سرشک
چهرهء همچو برگ لالهء او


نالهء من به ناله اش آميخت
که غلط بود آنچه من گفتم
درس امروز، قصّهء غم توست
تو بگو،من چرا سخن گفتم؟


"فعل مجهول" فعل آن پدريست
که تو را بی گناه می سوزد
آن حريق هوس بود که در او
مادری بی پناه می سوزد


 

بازاریابی و کسب و کار اینترنتی
نویسنده: سارا ׀ تاریخ: دو شنبه 2 اسفند 1389برچسب:فعل مجهول, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 15 صفحه بعد

CopyRight| 2009 , mftoch.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By:
NazTarin.Com